بازی با کامپیوتر
یه بازی توی کامپیوتر داری به اسم لوح هوشمند آرین بازیهاشو یاد گرفتی و خودت به تنهایی بازی می کنی امروز بیست بهمن است و داشتی بازی میکردی بعد منو صدا زدی و گفتی که بیا ببین چه شکلی درست کردم من اومدم دیدم بعد تو شکل هارو درست می کردی من هم ازشون عکس می گرفتم.. ...
15بهمن 1390
ا مروز ظهر عمه بتی زنگ زد و گفت : شماره ثبت نام مکه براش بخونم من هم شماره تو (فاطمه) رو براش خوندم بعد از پنج دقیقه زنگ زدو گفت : که اسممون توی قرعه کشی در اومده و من از خوشحالی نمی دونستم چکار کنم و فقط خدا رو شکر کردم. ...
نمایشگاه حیوانات
امروز صبح (22بهمن) با بابایی رفتیم نمایشگاه حیوانات شب قبل پونه و پانیذ با مامان و باباش رفته بودن نمایشگاه و برای شما تعریف می کردن که اونجا مار بوده شیر بوده ....... و شما هم بهشون گفتی که مامانم هم منو می بره اونجا و من هم بهت قول دادم که صبح شما رو به نمایشگاه ببرم ...
نمایشگاه کتاب
امروز جمعه است با خاله افسانه و خاله راحیل اومدیم نمایشگاه کتاب که به مناسبت دهه فجر گذاشته بودن من و فاطمه رفتیم غرفه کتاب کودکان و گل خانم تا تونست برای خودش کتاب برداشت چند تا کتاب هم برای پونه و یاس برداشت تا بهشون هدیه بده این هم عکسایی که ازت گرفتم.............. ...
25آبان 1390(فوت ننه بزرگ)
روز خیلی بدی بود................ ساعت حدودا"یک بود که بابا زنگ زد و گفت یه چیزی می گم هول نکنی گفتم چی شده اون هم بدون هیچ مقدمه ای گفت ننه مرده و تلفن رو قطع کرد اصلا" باور نمی کردم چون ما شب قبل پیشش بودیم و حالش هم خوب بود منو زن عمو رفتیم خونه ننه و دیدیم که ننه افتاده حالا نمیدونم که چطور فوت کرده بود ولی اصلا"رام قابل قبول نبود اونو می دیدم ولی باور نمی کردم روز خیلی خیلی بدی بود.... ...
فاطمه سه ماه و نیم شدی
بدون عنوان
گلی جونم داشتی شیر می خوردی این عکسو خاله راحیل ازت گرفته ...